-
تویی سنگ صبورم...
شنبه 9 آذرماه سال 1392 19:03
همراه من! راه های زندگی عجیب پر خار و سنگ هستند. هرکدام به نوعی سخت می شوند. برخی گردنه های باریک دارند و برخی بیابان هایی هستند فراخ و بی انتها. گویی در پس آنها آینده ای نیست. اما آدمی وقتی از آنها می گذرد تازه می فهمد از چه راه سختی عبور کرده. وقتی برمی گردد و به پشت سرش نگاه می کند. در همه حال گذشتن از یک راه شیرین...
-
قاصدک! سخت منتظرت هستیم...
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 18:54
کسی چه میداند که من و تو این روزها چقدر منتظریم. منتظر چند خبر. خبرهایی که هرکدام می توانند زیر و زبر کنند زندگی این روزهایمان را. و ما می دانیم خبرها همان هستند که ما می خواهیم و به زودی به دستمان خواهند رسید و زندگی هر دویمان را زیر و زبر و شیرین خواهند کرد. دوست دارم تمام فعلها را در کنار تو، آینده صرف کنم. در کنار...
-
سلام فیه حتی مطلع الفجر...
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1392 19:23
شب قدری که آمد و گذشت شیرین بود... شیرین گذشت. هرچند اگر تو بودی و دستانت بود شیرین تر هم می گذشت و به خصوص اگر شعرم را - شعرمان را- با صدای خودت برایم می خواندی و نم اشکی هم با هم می فشاندیم شیرین تر هم می شد اما شیرین گذشت. اینکه نیمی از حرفهایم با خدا تشکر باشد بابت بودن تو و نیم دیگرش آنها که خودم می دانم و خدا و...
-
بهاری که رفت و تابستانی که خواهد آمد ...
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 13:37
فصل بهار را با هم و در آغوش هم گذراندیم مهربانم! عجیب آنکه احساس می کردم این سه ماه دیر گذشت. برخلاف این چند سال که سرعت گذر روزها به تعجبم وامی داشت و گاه دیوانه ام می کرد. اما سه ماه بهار امسال، چنان نرم و مهربان گذشت که حالا می توانم بگویم بهار 92 را دوست داشتم و همیشه به یاد خواهم داشت. تو حس امنیت گم شده را به...
-
تمام عاشقانه های جهان پیشکش به مهربانی جاودانی ات
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 00:59
بهارت مبارک بهار زندگی من با من قدم بزن حالا که با منی حالا که بغضی ام حالا که سهممی با من قدم بزن می لرزه دست وپام بی تو کجا برم بی تو کجا بیام دست منو بگیر کنار من بشین من عاشق توام حال منو ببین از دلهره نگو از خستگی پرم بی تو میشینمو روزا رو میشمرم هر جا بری میام دلگرمو بی قرار بی من سفر نرو تنهام دیگه نزار تو با...
-
یادمه...
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 19:07
نه که یادم رفته باشد... نه! یا نه که خیال کنی مشغله ام آنقدر زیاد شده که روزها را از یاد ببرم... نه! یا با خودت بگویی: این هم مثل خیلی از آدمها فراموش کرد... نه! یادم هست. یادم هست سوم هر ماه را که من و تو، ما می شویم و انگار دوباره قلب را فهمانده باشند بهمان که: هست. انگار که گفته باشند: در این روز دوباره زنده می...
-
زمستان بدون برف یعنی زنده بودن، دور از تو
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 21:15
برفی نباریده هوایی سرد نشده یعنی نه آنقدر سرد که پالتوی قهوه ای بلندم را بپوشم و حسابی در آن گرم شوم یا نه آنقدر سرد که در میان همهمه و سرما، بین دستهایم ها کنم تا گرم شوند برفی نباریده اما بی تو همه جا یخ زده همه جا لغزان است و سست بی تو هیچ جای امنی نیست تنها کفش های آبی و سفید من هستند که این روزها امنیتم می دهند...
-
در نظر بازی ما بیخبران حیرانند..
جمعه 10 آذرماه سال 1391 10:28
و محبت همان سکوتی است که در یک لحظه از تو شنیده می شود: لحظه ای که در گوش تو کسی زمزمه می کند: دوستت دارم و تو چشم در چشم دیگرانی که نمی دانند چه می شنوی، لبخند می زنی، سکوت می کنی و بعد تشکر... همان لحظه های سکوت را دوست دارم.
-
ماه تمام شبهای من...
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 23:18
ماه من همان است که شب ها، بی چون و چرا، بی کم شدن نور و بی خاموشی، می تابد و زندگی می بخشد. این خورشید نیست که زندگی مرا روشن می کند. بی شک، حضور روشن توست، ای عشق! تو را می شناسم من ای عشق شبی عِطر ِ گام ِ تو در کوچه پیچید من از شعر ، پیراهنی بر تنم بود به دستم چراغ ِ دلم را گرفتم و در کوچه عطر ِ عبور ِ تو پُر بود و...
-
هنوز...
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 15:14
گذر روزها و ماه ها و سال ها هیچ نیستند وقتی: هنوز صدای زنگ تماس تو و دیدن نامت و تصور تو که منتظر، آن طرف خط نفس می کشی دلم را می لرزاند... هنوز وقتی صدایت آرام می شود و می گویی: عزیزم، دلم غنج می رود... هنوز نامم را که بر زبان می آوری سراپا شوق می شوم... هنوز نگاهم که می کنی خون به صورتم می دود و گونه هایم سرخ می...
-
طلایه دار صبح من!
جمعه 9 تیرماه سال 1391 12:53
طلایه دار صبح یعنی آنکه پرچم صبح را در دست دارد و از شرقی ترین قسمت زندگی، بی درنگ و تردید، طلوع می کند. عزیز من! تویی یاور بزرگ من و تویی طلایه دار صبح من. ممنونم از ترانه ای که در همهمه ای که هرکس برای دل خودش می خواند، تو برای من خواندی اش. *** +
-
سالی دیگر و بهاری دیگر و ماهی دیگر
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 23:52
مهربانم! اسفند هم گذشت. با آن همه شور و حرارتش، با روز پنجم اش که تولد مرا آنطور عاشقانه زیبا کردی، با نهمین روزش که ماه گردمان را عاشقانه پاس داشتیم با بیست و پنجمش که میلاد تو را جشن گرفتیم بی نظیرترین ماه سال بود. عاشقانه هایم را در نامه ام نوشتم و برایت فرستادم و دیگر مجال آن نبود که اینجا نیز بنویسم: قدر خودت را...
-
اولین تانگو در کنار تو
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 16:14
به دستهایت نگاه می کنم وقتی بطری نوشابه را در میان انگشتانت می فشاری... به چشمهایت وقتی داستان مرا می خوانی به لبهایت وقتی از من می گویی و دلتنگی به موهایت وقتی شانه شان می کنی به شانه هایت وقتی... به رقص در کنار تو فکر می کنم اولین رقص من در کنار تو دستهایت در دستهایم چشمانت خیره در چشمانم لبهایت به سکوت فشرده شده......
-
پیشکشم برای تو یه سبد محبته...
جمعه 9 دیماه سال 1390 16:52
زمان می گذرد... تابستان می رود و پاییز می رسد... ما لبخند می زنیم... پاییز می رود و زمستان عزیز به دنبالش می رسد و ما ... رسیدن زمستان هنگامه شیرینی را نوید می دهد... رویاهای با هم بودنمان زیر برف های سنگین و زمین های لیز که مجبورم کنند بازویت را محکمتر بگیرم و... رویای با هم بودنمان و نوشیدن آن قهوه معهود... رویای...
-
یه تیکه از روحمو من ... جایی گذاشتم که نپرس...
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 01:42
روحم پیش تو مانده می دانی... می دانی و همین است که بغض می کنم که بغض می کنی که می ترسم که دلداری ام می دهی... حالا چه خوب می فهمم حال عاشقانی را که از حکایت های عاشقانه خودشان در میانه جنگها می گفتند... حالا با همه شان احساس همدردی می کنم... *** ماهی دیگر از راه رسید و عاشقانه ای دیگر جوشید... به امید صلح... به امید...
-
مرد من...
جمعه 13 آبانماه سال 1390 13:44
وقتهای بی تابی و تب دار، با تو که باشند، تاب و تب، آرزوی همیشگی ام خواهد بود... و این هم ماه دوم که آمد و تمام شد... حالا به درگاهی ماه سوم تکیه داده ایم و به آینده اش نگاه می کنیم که چطور خواهد آمد و چطور خواهد گذشت... این روز که از یاد نمی رود. می دانی. تنها نشده بود که ثبت کنمش. و حالا... تقدیم به تو...
-
هلال ماه یعنی تو...
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 14:02
هلال ماه منی با آن دو چشم مهربان و آن لبخندی که بیش از هرچیز دوستش دارم... 9 این ماه و بودن تو در زندگی من با عید فطر یکی است. شکر در شکر است... مبارکت باد... ****
-
آینده ...
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 20:51
چند روز است به کلمه ی «آینده» فکر می کنم... آینده... آنچه خواهد آمد... آمدنی... در این «آینده» که لاجرم خواهد آمد اگر چیزی نباشد، سرابی حتی که دل به آن ببندی، آینده، دور یا نزدیک، اصلا وجودی نخواهد داشت و روزها تنها شنبه، یکشنبه و ... ای خواهند بود که از پی هم می آیند و می روند و تو منتظر هیچ کدام نیستی و هیچ کدام با...
-
9 اردیبهشت عاشقانه
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 15:06
آمده بودم پیشت. دائم با خودم تکرار می کردم که فقط همین امروز است. فقط یک روز. صبح بود. صبح زود. تو تند تند آماده می شدی و به من گفتی کلاس داری و گفتی من هم با تو بیایم و سر کلاس کنار تو بنشینم تا کلاست که یک ساعت و نیم طول می کشد تمام شود. راضی بودم. یعنی دلیلی برای نارضایتی ام وجود نداشت. زود از خانه بیرون آمدیم و...
-
شب بی تو
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 23:19
0 0 1 60 344 S.R 2 1 403 14.0 Normal 0 false false false EN-US JA X-NONE بوسه هایت که نباشند دستهایت که دور شانه هایم حلقه نشوند نفست که روی گونههایم نباشد خوابهایم چیزی میشود بین کابوس و وهم ترس از بیکسی و تنهایی تمام من میشود. بالشم بی تو سنگ نشانه گوری است تا تو فراموشش نکنی. بیتو و شب به خیر گفتنت شب من...
-
هر شب برای چشم تو بیمار می شوم
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 13:15
بیماری تو بیمارترم می کند تب که می کنی کوره می شوم می سوزم لرز که داری با قطب شمال هماهنگ می شوم صدایت که هیچ شنیده نمی شود از صدای خودم بیزار می شوم و نفست که تنگ می شود و سینه ات که خس خس می کند و تنت که درد می کند شرمزده می شوم دلم می خواهد پرواز کنم ناگهان کنارت باشم دست به پیشانی بلندت بگذارم و تمام بیماری و...
-
خودت پلکامو می بندی و این قصه... شروع می شه
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 19:11
In the last moments of the dawn, Before the day begins, before we say goodnight, Hold me now, kiss me now, My hands are shaking, and my heart is aching, At the thought of making love with you, Tonight, I would never dream that I would fall in love, And it would be with you, We're out at sea, just you and me, Now the...
-
گاهی شبها تنهایی...
جمعه 28 آبانماه سال 1389 12:40
هیچ چیز بدتر از آن نیست که شب هنگام از پس خوابی آشفته و نامفهوم، وقتی دستانت بی هدف هوا را شکافت و چشمانت پس از فریادی خفه و گنگ باز شد و دهانت خشکیده بود و تنت سرد ببینی تنهایی...
-
The same sun
شنبه 30 مردادماه سال 1389 13:25
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 I cannot sleep tonight, I have you on my mind Even the wind is calling your name Though you are far away I feel that you are near Whispering words from over the sea And if you wake in your night,remember that I will be here And like the same sun that's rising on...
-
صدایت می زنم آه ای خدایم...
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 18:42
شاید نباید گفت. شاید باید صبوری کرد همچنان. شاید چیزی نزدیک به سی سال کم است. شاید پس از سیصد سال بتوان گفت. اما... اما سخت است خدای من! سخت است... باید زمینی باشی، از جنس همین آدمها، یکی شبیه من باشی، با دلی که در سینه ات هست و گاه می تپد از شادی و شور و عشق و گاه می پژمرد از دلتنگی و دوری و غم. باید از جنس من باشی...
-
عاشقانه ای برای تو...
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 00:11
عزیز من! نه آنقدر بزرگم که تمام غصه هایت را در میان آغوش کوچکم تنگ بفشارم تا فراموششان کنی، نه آنقدر صبورم که خودم را بهترین سنگ صبور بدانم. اما آنقدر هستم که با لحنی آرام، با قلبی تپنده، با دستانی گرم و با اطمینان بگویم: من عاشق ترینم تو را... عزیزترینم! روزگار سخت می گذرد. گاهی چنان سخت می فشاردم که از پس نفس نفس...
-
و سپیده دم با دستهای تو بیدار می شود...
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 00:21
تو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند! بیدار شو با قلب و سر رنگین خود بد شگونی شب را بگیر تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود زورق ها در آب های کم عمقند ... خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است! جهان این گونه آغاز می شود: موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند (تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی...
-
دستت را به من بده...
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 20:59
سرما خورده بودم. با بوسه ی تو گرما زده شدم...
-
I will love you
جمعه 1 مردادماه سال 1389 20:31
در میانه ی ناآرامی هاست که حضورت پررنگ می شود. وقتی ناگهان و بی مقدمه، درست وقتی با خودم از زمین و زمان گله می کنم، گوشی ام زنگ می خورد و آن قلب مهربان که نشانه ی توست، ظاهر می شود و صدای مهربان تو می گوید: سلام! درست همین لحظه است که زندگی را باور می کنم. زندگی با تو بودن است. همیشه با تو بودن.
-
مرهم مراد من بود، کعبه تو رو به من داد...
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 21:32
تو آن مرهم همیشه ای که برای بودنت حتی گاه خودم را به بیماری می زنم و تب می کنم...