-
I Think About You
جمعه 18 تیرماه سال 1389 16:07
I Think About You I oughta be workin' But I can't concentrate I oughta be sleepin' 'Steada stayin' up late When I oughta be doing all the things I should do I think about you I oughta be writin' But I can't find the song Just sittin' here driftin' Driftin' along There's only one thing that I wanna do And that's think...
-
صدا کن مرا، صدای تو خوب است...
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 22:15
خیلی دوست داشتم شعری که امروز سارا خوند و من روی کاغذ نوشتم رو اینجا بنویسم تا تو بخونی و سرشار بشی از حس خوب و بی نظیری که من هم امروز احساسش کردم. اما... بی بهانه هم نیست این حس امروز... چقدر زود روزها می گذرند. نگاه کن... هیچ نشده چهار ماه هم از امسال گذشت و حالا من و تو، با هم، شانه به شانه ی هم، دست در دست هم...
-
چوب خط نهم...
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 13:38
چوب خط می کشم... هر ماه یک چوب یک خط هر ماه دور این روز را خط می کشم در تقویم و خطش نمی زنم... زندگی این روزها جور دیگری است باور کن عزیزم! ***
-
الکی!
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 09:06
وقتی اینجا عاشقانه هام رو برات می نویسم اما «تو»می خونی و چیزی نمی نویسی، وقتی می ذارم چند روزی هم بمونه تا خوب جا بیفته اما بازم خبری نمی شه، دلم غنج می ره. ولی دلم می خواد سرت غر بزنم که چرا چیزی نمی نویسی؟ دلم می خواد باهات قهر کنم و صورتم رو بگیرم طرف دیگه و بگم: نیمی خوام! *** پ.ن: قضیه ی همون ترانه ی الکی سیاوش...
-
هفتمین ماه هم از راه رسید...
پنجشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1389 11:35
من به تقدس اعداد اعتقاد دارم. من ایمان دارم که بعضی اعداد برای ما «هستند». هرچند مقدس ترین عدد برای من و شاید برای تو 5 باشد، اما 7 هم تقدس خاص خود را دارد... امروز هفتمین ماه است... هفت ماه از بودن عزیز تو گذشت و من به اندازه ی هفتاد هزار سال خورشیدی باید خدا را شکر کنم به خاطر بودن تو. *** خدا! سلام! ممنونم...
-
کار خیر به شیوه ی پدر!!
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 23:24
بابام اومده این اول سال و عیدیه کار خیر و نیک انجام بده، به یکی از پسرعموهاش که با داداشش قهره، می گه: حیفه والا! به هر حال برادر به درد برادر می خوره... اما من یه عقیده ای دارم که همیشه هم بهش پای بندم و رفتار می کنم. اونم اینکه اگه یکی ناراحتم کرد و از طرفش اذیت شدم، رابطه ام رو کلا باهاش قطع می کنم!! تا به حال هم...
-
خدای مجنون
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 11:28
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پُر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نیشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می...
-
سلام
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 10:40
این قدم اول است. سلام