خیلی دوست داشتم شعری که امروز سارا خوند و من روی کاغذ نوشتم رو اینجا بنویسم تا تو بخونی و سرشار بشی از حس خوب و بی نظیری که من هم امروز احساسش کردم. اما...
بی بهانه هم نیست این حس امروز...
چقدر زود روزها می گذرند. نگاه کن... هیچ نشده چهار ماه هم از امسال گذشت و حالا من و تو، با هم، شانه به شانه ی هم، دست در دست هم وارد ماه دیگری از با هم بودنمان می شویم و من... من خیلی خوشحالم...
همین.
***
اون شعر رو خودم برات می خونم
شعرو می ذاشتی ما هم می خوندیم بخیل!
نیره!
آخه نمی شد!!
بمیرم برای اون خجالتت!