لیالی لیلی

عاشقانه ها

لیالی لیلی

عاشقانه ها

هر شب برای چشم تو بیمار می شوم


بیماری تو

بیمارترم می کند
تب که می کنی
کوره می شوم می سوزم

لرز که داری

با قطب شمال هماهنگ می شوم

صدایت که هیچ شنیده نمی شود

از صدای خودم بیزار می شوم

و نفست که تنگ می شود و

سینه ات که خس خس می کند و

تنت که درد می کند

شرمزده می شوم

دلم می خواهد پرواز کنم

ناگهان کنارت باشم

دست به پیشانی بلندت بگذارم و

تمام بیماری و غمهایت را

با دستم

از تن نازنینت بردارم...

کاش فاصله ها نبودند

کاش کنارت بودم

این بیماری تو

بیمارترم می کند

عاشق ترم می کند...


***

ماه دیگر با هم بودنمان از راه رسیده است.

خوب شو.

لطفا.



***

عنوان پست برگرفته از این شعر است.

***

http://s1.picofile.com/file/6246361166/11_Track_11.mp3.html


خودت پلکامو می بندی و این قصه... شروع می شه

In the last moments of the dawn,
Before the day begins, before we say goodnight,
Hold me now, kiss me now,
My hands are shaking, and my heart is aching,
At the thought of making love with you,
Tonight, I would never dream that I would fall in love,
And it would be with you,
We're out at sea, just you and me,
Now the wind is blowing, and my passion is growing,
And your eyes are glowing with the light of love;

There is no explanation why it should be this way,
For you and me, must be destiny,
And from a new horizon, you came right out of the blue;

With the last moments of the dawn,
Could be the first day of my life with you;

Hold me now, kiss me again, 'Cos my hands are shaking,
and my heart is aching,
As the dream of making love with you
Comes true...........

In the last moments of the dawn, the last moments of the dawn....



From Quiet Revolution
 by Chris de Burgh

این آهنگ و آن عکس و این حس بیهوده نیامده است عزیز من! امروز درست می شود 14 ماه که با هم هستیم. ماهی دیگر از با هم بودنمان است. مبارک است بر ما این روز و روزگار.

گاهی شبها تنهایی...

هیچ چیز بدتر از آن نیست

که شب هنگام

از پس خوابی آشفته و نامفهوم،

وقتی دستانت بی هدف هوا را شکافت

و چشمانت پس از فریادی خفه و گنگ

باز شد

و دهانت خشکیده بود

و تنت سرد

ببینی تنهایی...

The same sun




 

I cannot sleep tonight, I have you on my mind

Even the wind is calling your name

Though you are far away I feel that you are near

Whispering words from over the sea

And if you wake in your night,remember that I will be here

 

And like the same sun that's rising on the valley with the dawn

I will walk with your shadow and keep you warm

And like the same moon, that's shining through my window here tonight

I will watch in your darkness, and bring you safely to the morning light

 

Where there is love like this, forever, for all time

I will be there, wherever you lie

And where there are hearts that live together in one soul

Nothing on earth will keep us apart

And if you're crying inside, remember that I will be here

 

And like the same sun that's rising on the valley with the dawn

I will walk with your shadow and keep you warm

And like the same moon that's shining through my window here tonight

I will watch in your darkness, and bring you safely to the morning light

I Love you, I love you, I love you

 

And if you're crying inside, remember that I will be here

 

And like the same sun, that's rising on the valley with the dawn

I will walk with your shadow and keep you warm

And like the same moon that's shining through my window here tonight

I will watch in your darkness and bring you safely to the morning light

 

Same sun, same moon

Same sun, same moon

Same soul, same heart

Same World, same stars - you will be forever in my world

 

Same sun, same moon
Same sun, same moon
Same soul, same heart, oh, I love you I love you I love you
Same world, same stars - you will be forever in my heart

 

امشب نمی توانم بخوابم ، (چون) تو را در ذهن دارم

حتی باد نیز نام تو را می خواند

گرچه از من دوری اما احساس می کنم نزدیکم هستی

کلماتی را از آن طرف دریا نجوا می کنم

و اگر در شب از خواب بیدار شدی، بدان من کنارتم؛

و درست مثل خورشیدی که در سپیده دم  به یک دره می تابد

مثل سایه  با تو خواهم بود و تو را گرم خواهم کرد

و به مانند نور ماه که امشب از پنجره  میتابه

در  این تاریکی شب مراقبت خواهم بود و تو را به سلامت به روشنایی صبح خواهم رساند.

در جایی که چنین عشقی پیدا می شود ، همیشگی و جاودان!؛

من آنجا خواهم بود، جایی که تو به خواب رفته ای!

و تا هنگامی که قلبهایمان در یک روح می تپند

هیچ چیز ما را از هم جدا نمی کند

و اگر از درون گریستی ، بدان من آنجا پیش تو خواهم بود!

و درست مثل خورشیدی که در سپیده دم  به یک دره می تابد

مثل سایه  با تو خواهم بود و تو را گرم خواهم کرد

در  این تاریکی شب مراقبت خواهم بود و تو را به سلامت به روشنایی صبح خواهم رساند

دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم

و اگر از درون گریستی ، بدان من آنجا پیش تو خواهم بود!

و درست مثل خورشیدی که در سپیده دم  به یک دره می تابد

مثل سایه  با تو خواهم بود و تو را گرم خواهم کرد

در  این تاریکی شب مراقبت خواهم بود و تو را به سلامت به روشنایی صبح خواهم رساند

دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم

یک خورشید ، یک ماه

یک خورشید ، یک ماه

یک روح، یک قلب

آه، دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم

یک دنیا، یک ستاره، تا ابد در زندگی من خواهی بود

 

The Same Sun

From Quiet Revolution

by Chris de Burgh

صدایت می زنم آه ای خدایم...



شاید نباید گفت.

شاید باید صبوری کرد همچنان.

شاید چیزی نزدیک به سی سال کم است.

شاید پس از سیصد سال بتوان گفت.

اما... اما سخت است خدای من! سخت است... باید زمینی باشی، از جنس همین آدمها، یکی شبیه من باشی، با دلی که در سینه ات هست و گاه می تپد از شادی و شور و عشق و گاه می پژمرد از دلتنگی و دوری و غم.

باید از جنس من باشی تا بدانی دردم چیست...


با خودم که خلوت می کنم تنها یک راه می بینم که تمام این دل دل ها تمام شود:

                             ظهور یک معجزه!

و وقتی فکر می کنم عصر معجزات شاید خیلی سال است که تمام شده، اشک هایم را می بینم که می ریزند که می ریزند که می ریزند...

غیر ممکن نیست اما سخت است.. این چیزی است که بهتر از هرچیز می دانم...

گاه با خودم می گویم کاش همین حالا که می خوابم، همین حالا که چشمانم را می بندم، وقتی باز می کنم ببینمت... این تمام آن معجزه ای است که به اصرار و التماس از خدایمان می خواهم... اما آیا واقعا عصر معجزات گذشته است؟

آیا نمی شود روزی چشمانم را به چشمانت باز کنم و آفتابگردان دلم تنها تو را بیابد؟ آیا نمی شود آرزو کرد؟


دلم گرفته است نازنینم...