لیالی لیلی

عاشقانه ها

لیالی لیلی

عاشقانه ها

یادمه...

نه که یادم رفته باشد... نه!

یا نه که خیال کنی مشغله ام آنقدر زیاد شده که روزها را از یاد ببرم... نه!

یا با خودت بگویی: این هم مثل خیلی از آدمها فراموش کرد... نه!

یادم هست.

یادم هست سوم هر ماه را که من و تو، ما می شویم و انگار دوباره قلب را فهمانده باشند بهمان که: هست. انگار که گفته باشند: در این روز دوباره زنده می شوید. که گفته باشیم تا ابد سوم هر ماه برایمان باشد یادآور روزهای خوبمان...

اما این بار، در دل اسفند که به سوم می رسیم، دیگر تاب یک عاشقانه نوشتن را هم ندارم. دلم می خواهد فقط در آغوشت رها شوم و آرام بگیرم... درست مثل همین روزها که سرشارم از بودن با تو و حس نجیب عاشقی...


زمستان بدون برف یعنی زنده بودن، دور از تو

برفی نباریده

هوایی سرد نشده

یعنی نه آنقدر سرد که پالتوی قهوه ای بلندم را بپوشم و حسابی در آن گرم شوم

یا نه آنقدر سرد که در میان همهمه و سرما، بین دستهایم ها کنم تا گرم شوند

برفی نباریده اما بی تو همه جا یخ زده

همه جا لغزان است و سست

بی تو هیچ جای امنی نیست

تنها کفش های آبی و سفید من هستند که این روزها امنیتم می دهند

که می گویند: برو. هوایت را دارم. با صدای تو می گویند...

این روزها برفی نباریده اما من سردم است

بی تو و دور از آغوش امنت من سرمازده ام و لرزان.

امنتیم بده با آغوشت.

مهمانم باش با قهوه ای گرم که بنوشمش با عسل چشمانت...


در نظر بازی ما بیخبران حیرانند..


و محبت همان سکوتی است که در یک لحظه از تو شنیده می شود:

لحظه ای که در گوش تو کسی زمزمه می کند: دوستت دارم و تو چشم در چشم دیگرانی که نمی دانند چه می شنوی، لبخند می زنی، سکوت می کنی و بعد تشکر...


همان لحظه های سکوت را دوست دارم.



ماه تمام شبهای من...


ماه من همان است که شب ها، بی چون و چرا، بی کم شدن نور و بی خاموشی، می تابد و زندگی می بخشد.

این خورشید نیست که زندگی مرا روشن می کند. بی شک، حضور روشن توست، ای عشق!




تو را می شناسم من ای عشق

شبی عِطر ِ گام ِ تو در کوچه پیچید

من از شعر ، پیراهنی بر تنم بود

به دستم چراغ ِ دلم را گرفتم

و در کوچه عطر ِ عبور ِ تو پُر بود

و در کوچه باران چه یکریز و سرشار

                   گرفتم به سر چتر باران

کسی در نگاهم نفس زد

و سرتاسر شب

               پُر از جست و جوی تو بودم

و سر تا سر ِ روز

            پُر از جست و جوی تو هستم

صدایم کن ای عشق

             صدایم کن از پشت ِ این جست و جوی همیشه

(محمدرضا عبدالملکیان)

هنوز...


گذر روزها و ماه ها و سال ها هیچ نیستند وقتی:

هنوز صدای زنگ تماس تو و دیدن نامت و تصور تو که منتظر، آن طرف خط نفس می کشی دلم را می لرزاند...

هنوز وقتی صدایت آرام می شود و می گویی: عزیزم، دلم غنج می رود...
هنوز نامم را که بر زبان می آوری سراپا شوق می شوم...

هنوز نگاهم که می کنی خون به صورتم می دود و گونه هایم سرخ می شود...

وقتی هنوز دوستت دارم و دوستم داری، مهم نیست چند ماه و چند سال است می شناسمت. مهم این است که چقدر دوست دارمت.



تقدیم با عشق از طرف آنکه همیشه بیقرار توست.


۹ شهریور ماه ۱۳۹۱