لیالی لیلی

عاشقانه ها

لیالی لیلی

عاشقانه ها

تویی سنگ صبورم...


همراه من!

راه های زندگی عجیب پر خار و سنگ هستند. هرکدام به نوعی سخت می شوند. برخی گردنه های باریک دارند و برخی بیابان هایی هستند فراخ و بی انتها. گویی در پس آنها آینده ای نیست. اما آدمی وقتی از آنها می گذرد تازه می فهمد از چه راه سختی عبور کرده. وقتی برمی گردد و به پشت سرش نگاه می کند.

در همه حال گذشتن از یک راه شیرین است. تمام کردن هر راهی شیرین است. حتی اگر آنقدر نفس گیر بوده باشد که خستگی ها بیش از لذت پایانش باقی بماند اما تمام کردن هر راهی شیرین است. چرا که آغازی است برای راهی دیگر.

 آغاز همیشه زیباست. مثل حالا که آغازی دیگر است برای راهی دیگر. برای ماهی دیگر.



آشنا

قاصدک! سخت منتظرت هستیم...


کسی چه میداند که من و تو این روزها چقدر منتظریم. منتظر چند خبر. خبرهایی که هرکدام می توانند زیر و زبر کنند زندگی این روزهایمان را. و ما می دانیم خبرها همان هستند که ما می خواهیم و به زودی به دستمان خواهند رسید و زندگی هر دویمان را زیر و زبر و شیرین خواهند کرد.

دوست دارم تمام فعلها را در کنار تو، آینده صرف کنم. در کنار تویی که آینده منی.

شهریور امسال هم رسید و این یعنی...

جز تو، کی می تونه عزیز من باشه؟

.

.

.


سلام فیه حتی مطلع الفجر...

شب قدری که آمد و گذشت شیرین بود... شیرین گذشت. هرچند اگر تو بودی و دستانت بود شیرین تر هم می گذشت و به خصوص اگر شعرم را - شعرمان را- با صدای خودت برایم می خواندی و نم اشکی هم با هم می فشاندیم شیرین تر هم می شد اما شیرین گذشت. اینکه نیمی از حرفهایم با خدا تشکر باشد بابت بودن تو و نیم دیگرش آنها که خودم می دانم و خدا و تو، یعنی شب قدر شیرینی بوده است.

قضا و قدر یک سالمان نوشته شد یعنی؟ حالا چه می شود؟‌ آن چیزها که می خواهیم و خدا هم می داند آیا نوشته شده؟ ما به امید لطف خداییم. امیدواریم نوشته باشد و اگر هم نه، باز صبر می کنیم. صبر صبر صبر شیرین...

بهاری که رفت و تابستانی که خواهد آمد ...

فصل بهار را با هم و در آغوش هم گذراندیم مهربانم!

عجیب آنکه احساس می کردم این سه ماه دیر گذشت. برخلاف این چند سال که سرعت گذر روزها به تعجبم وامی داشت و گاه دیوانه ام می کرد. اما سه ماه بهار امسال، چنان نرم و مهربان گذشت که حالا می توانم بگویم بهار 92 را دوست داشتم و همیشه به یاد خواهم داشت.

تو حس امنیت گم شده را به زندگی ام بازگرداندی. امنیتی که نه در چاردیواری خانه ای یافت می شود و نه در میان ایمن ترین ساختمان های ضد زلزله. امنیت در میان چشمهای تو است وقتی می خواهی راهی ام کنی. در میان انگشتان تو است وقتی چیزی را به من می گویی و دست هایت در مقابل چشمانم بالا و پایین می روند و من می دانم در جهان، دست های هیچ کس مثل تو امن و بی غش نیست. امنیت در صدای تو است وقتی می روی و می گویی: بر می گردم...

تو همان حس گم شده منی. همان که تا نبود نه گرمای تابستان را تاب می آوردم و نه خستگی ها را...

اما حالا، هرقدر خسته ام، هرقدر غمگینم، هرقدر از زندگی بریده ام، در میان آغوش تو که رها می شوم حتی برای چند لحظه از همه چیز رها می شوم و فقط به تو فکر می کنم و به حجم مهربانی ات.

عزیزترینم!

تابستان با هم بودنمان مبارک. تابستانی که می دانم میوه هایش رسیده تر و آفتابش مهربان تر از قبل خواهد بود. 


تمام عاشقانه های جهان پیشکش به مهربانی جاودانی ات

بهارت مبارک بهار زندگی من




با من قدم بزن حالا که با منی
حالا که بغضی ام حالا که سهممی
با من قدم بزن می لرزه دست وپام
بی تو کجا برم بی تو کجا بیام
دست منو بگیر کنار من بشین
من عاشق توام حال منو ببین
از دلهره نگو از خستگی پرم
بی تو میشینمو روزا رو میشمرم
هر جا بری میام دلگرمو بی قرار
بی من سفر نرو تنهام دیگه نزار
تو با منی هنوز عطر تو بامنه
فردا داره به ما لبخند میزنه
بی تو برای من فردا پراز غمه
بی تو هوا پسه دنیا جهنمه
دست منو بگیر تو اوج اضطراب
بازم منو ببـــــــــر با بوسه ای به خواب
با من قدم بزن تو این پیاده رو
من عاشقت شدم از پیش من نرو
هر جا بری میام دلگرمو بی قرار
بی من سفر نرو تنهام دیگه نزار
تو با منی هنوز عطر تو بامنه
فردا داره به ما لبخند میزنه